دوستت داشتم. به اندازه ی تاب بازی وسط یه روز فروردینی خنک، به اندازه ی وقتایی که بعد از مدرسه هنزفری رو میچپونم توی گوشم و صدای چاوشی رو تا ته زیاد میکنم، به اندازه کلاس علوم و فنون (در این مورد شک
دارم. شاید یر به یر باشید.)، به اندازه ی پریمیر لیگ و همه چیزای خوبی که منو تا الان به این دنیا وصل کرده. من خیلی
دوستت داشتم. دوستت
داشتنت رو بیشتر از خودت دوست داشتم. ولی تو منو حتی اندازه ی یه غروب جمعه ی دلگیر هم دوست نداشتی. من برات یه آدمی بودم مثل بقیه که برای فراموش شدن اومدن. این ناراحت کننده بود. حساب روزای رفتنت از دستم در رفته. ولی خیلی گذشته، اونقدری که من از یه دختر بچه ی کوچولو تبدیل شدم به اونی که کم کم داره بساط کنکورشو پهن میکنه. راستش کنکور همیشه برام آخر بزرگ شدن بود. همهش میگفتم بزرگ بشم یادم میره. ولی هنوز یادم نرفته و علاقه به تو رو هرروز دارم با خودم اینور و اونور میکشم. نمیدونم. شاید دارم اشتباه میکنم. آخه بچهتر هم که بودم فکر میکردم کلاس چهارم آخر بزرگ بودنه. ولی نبود. از اون بزرگترم شدم. ها! عامو......
ما را در سایت ها! عامو... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : cairdo بازدید : 118 تاريخ : شنبه 7 خرداد 1401 ساعت: 15:08